🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا
پیش او دو انا نمیگنجد، تو اَنا میگویی و او اَنا، یا تو بمیر پیش او یا او پیش تو بمیرد تا دوی نماند(۱). اما آنکه او بمیرد امکان ندارد. نه در خارج و نه در ذهن، که وَ هُوَ الْحَيُّ الَّذِى لا يموتُ(۲) . او را آن لطف هست که اگر ممکن بودی برای تو بمردی تا دوی برخاستی. اکنون چون مردن او ممکن نیست تو بمیر تا او بر تو تجلی کند و دوی برخیزد.
دو مرغ زنده را بر هم بندی ـــ با وجود جنسیت و آنچه دو پر داشتند به چهار مبدّل شد ـــ نمیپرد، زیرا که دوی " قائم(۴) " است. اما اگر مرغ مرده را بر او بندی بپرّد، زیرا که دوی نمانده است.
آفتاب را آن لطف هست که پیش خفاش بمیرد، اما چون امکان ندارد میگوید که ای خفاش لطف من به همه رسیده است خواهم که در حق تو نیز احسان کنم، تو بمیر. که چون مردن تو ممکن است، تا از نور جلال من بهره مند گردی و از خفاشی بیرون آیی و عنقای قاف قربت گردی.
خلق به ظاهر سخن ایشان نظر میکنند و میگویند که ما از این بسیار شنیدهایم، توی بر توی (۵) اندرون ما از این جنس سخنها پر است. وَ قالوا قُلوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللهُ بِكُفْرِهِمْ(۶). کافران میگفتند که دلهای ما غلاف این جنس سخن هاست و از این پُریم(۷). حق تعالی جواب ایشان می فرماید که حاشا(۸) که از این پر باشند. پر از وسواساند و خیالاند، و پرشرک و شکاند، بلکه پر از لعنتاند که بَلْ لَعَنَهُمُ اللهُ بِكُفْرِهِمْ. کاشکی تهی بودندی از آن هذیانات(۹)، باری قابل بودندی که از این پذیرفتندی. قابل نیز نیستند.
حق تعالی مُهر کرده است بر گوش ایشان و بر چشم و دل ایشان تا چشم لَون دیگر بیند: یوسف را گرگ بیند؛ و گوش لَون دیگر شنود: حکمت را ژاژ و هذیان شمرد، و دل را لَونی دیگر که محل وسواس و خیال گشته است. همچون زمستان از تشکل و خیال توی بر توی افتاده است، از یخ و سردی جمع گشته است(۱۰). خَتَمَ اللهُ عَلَى قُلُوبِهِم وَ عَلَى سَمْعِهِم وَ عَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ.(۱۱)
چه جای این است که از این پر باشند، بوی نیز نیافتهاند و نشنیدهاند در همه عمر، نه ایشان و نه آنها که به ایشان تفاخر میآورند. کوزهای است که آن را حق تعالی بر بعضی پر آب مینماید و از آنجا میخورند و سیراب میشوند و بر لب بعضی تهی مینماید. چون در حق او چنین است، از این کوزه چه شُکر گوید؟ شُکر آن کس گوید که به وی پر مینماید این کوزه.
۱_انا یعنی من. انا گفتن اظهار وجود کردن است. مولانا میگوید دم زدن از هستی در برابر خداوند هستی آفرین بی معنی است. یکی از این دو هستی باید در دیگری محو شود و چون هستی خدا نمیتواند در هستی بنده محو گردد پس این هستی بنده است که باید در هستی حق فانی شود: یا تو بمیر پیش او، یا او پیش تو بمیرد تا دوی نماند... اکنون چون مردن او ممکن نیست تو بمیر تا او بر تو تجلی کند و دوی برخیزد.
۲_او زندهای است که هرگز نمیمیرد.
۳_دوی: دو بودن ،اثنینیت. یای مصدری فارسی به جای نیت، عربی به کار میرود، مانند بهیمی: بهیمیت؛ سَبعی: سَبعیت
۴_ قائم: برقرار.
۵_ توی بر توی: پیچ در پیچ، سرتاسر.
۶_ و ( جهودان) گفتند که دلهای ما در غلاف است. نه چنین است، بلکه خداوند رانده است ایشان را به سبب کفرشان (سوره بقره_ پارهای از آیه ۸۸).
۷_توضیح همان آیه است که در بالا ترجمه کردیم. غُلف به سكون لام جمع غلاف است به معنی نیام یا پوشش و جلدی که برای شمشیر و خنجر و شیشه و کتاب و امثال آن میسازند. این که پیروان موسی میگفتند دلهای ما در غلاف است بعضی از مفسرین گفتهاند یعنی که ما در برابر تبلیغات محمد ( ص ) مصونیت داریم و حرفهای او در ما مؤثر نمیافتد. بعضی دیگر غلف را به ضمّ لام ( غُلُفْ ) خواندهاند به این معنی که دل ما از این نوع حرفها پُر است و بسیار شنیدهایم از این سخنها، و مولانا در ترجمه آیه نظر به همین معنی دارد.
۸_حاشا: چنین نیست. کلمهای است که افاده معنی انکار میکند.
۹_هذیانات: بیهودهگوییها. هذیان به معنی سرسام و بیهوده گویی است که بر اثر شدت تب و بیماری پیش میآید.
۱۰_ دلهای مؤمنان چون چهره بهار و تابستان باز و شکفته است و دلهای منکران چون زمستان گرفته و فسرده است "از یخ و سردی جمع گشته است" . سردی و فسردگی آنان از تشکل و خیال است. آنان دستخوش اشکال رنگارنگ وسوسه ها و انواع خیالاتاند.
۱۱_ مهر نهاد خداوند بر دلهاشان و بر گوشهاشان، و بر چشمهاشان پردهای است ( سوره بقره ۲، آیه ۷)
📗 گزیده فیهمافیه_ صفحه ۵۴ و ۵۶
✍ انتخاب و توضیح دکتر محمد علی موحد
نشر ماهی _ ۱۳۹۶
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان
برچسبها: فیه ما فیه