معرفت حضرت دوست

از نیشابور نرفته است که بازآید!

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

از نیشابور نرفته است که بازآید!

نرفته که بازآید!
خواجه محمد مهتاب در شارع نیشابور جوانی قوی‌بنیان بدید که بر اسب نشسته و شمشیر به میان بسته و خنجر در گریبان نهاده و نیزه در دست بگرفته و سر در کله‌خود فرو برده است
گفت: ای جوان، این شمشیر و نیزه با خود به کجا می‌بری؟
گفت: نشنیده‌ای که رومیان زیر بیرق صلیب، لشکر می‌آرایند و بر طبل جنگ می‌کویند؟ به غزا با ایشان ‌روم.
مهتاب گفت: اگر نروی چه شود؟
جوان گفت: کفر به نیشابور و سبزوار آید و ایمان از میان برود.
مهتاب گفت: اگر کفر به نیشابور آید، چه شود؟

گفت: ستم بر تخت سلطنت بنشیند و انصاف از دل‌ها برود و دروغ بر راست غالب آید و اغنیا بر ضعیفان رحم نیاورند و فحشا روی نماید و سفرۀ خلق از نان تهی گردد و خدای روی از ما بگرداند.
مهتاب گفت: ای جوان، حمایل از میان بگشا و به خانه اندر شو، که این کفر که تو می‌گویی، از نیشابور نرفته است که بازآید!

رضا بابایی
[چنین گفت مهتاب]
@molanatarighat


برچسب‌ها: رضا بابایی

تاريخ : شنبه بیست و نهم دی ۱۴۰۳ | 13:6 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.