معرفت حضرت دوست

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست


فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی‌کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست
این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درددل کنم و دردسر شود

ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی باخبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود

🔺فاضل نظری
🍎@koocheh_Abshar



تاريخ : یکشنبه دوم دی ۱۴۰۳ | 15:5 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.