عمرم به سر رسید و خودش رانشان نداد
گفتم کمی امان بده اما امان نداد
عشق آمد و به سادگی از ما گذشت و رفت
دستی برای دلخوشی ما تکان نداد
بر کام باز مانده ی رندان تشنه لب
دستان مرگ جز قدحی شوکران نداد
آن کس که کوه غم به دل عاشقان گذاشت
ماندم چرا اجازه ی آتشفشان نداد؟
با ما چه کرد عشق؟ که صد بار قلبمان
تا پای مرگ رفت ولی باز جان نداد
پرپر زدیم در همه ی عمر در قفس
دستی به بال خسته ی ما آسمان نداد
ما می رویم بلکه شما شادمان شوید
دنیا به ما که روی خوشش را نشان نداد
🍃محمد روزگار 🍃
🍃شبگردم 🍃
برچسبها: محمد روزگار
تاريخ : دوشنبه بیست و یکم آبان ۱۴۰۳ | 19:15 | نویسنده : یوسف جلالی |