معرفت حضرت دوست

شعر  من سارق یک مثنوی از چشم تو بودم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

شعر  من سارق یک مثنوی از چشم تو بودم

از منظره ات عکس به تعداد گرفتم
از هرچه به جز چشم تو ایراد گرفتم!

من سارق یک مثنوی از چشم تو بودم
دزدیدم و هی " دست مریزاد" گرفتم

در برکه ی آغوش تو لغزیدم و ناگاه
از پیرهنت ماهی آزاد گرفتم!

خطّاط نبودم؛ به تماشات نشستم...
از خطّ ِدواَبروی خودت یاد گرفتم

رفتی و من از پستچی ِتازه ی تقدیر
هر نامه ی گنگی که نشان داد، گرفتم

از آذر دستان من امروز رها شد
آن دست که در گرمی مرداد گرفتم

باد آمد و برداشت تو را، حقّ من این بود!
باید بدهم هرچه که از باد گرفتم...

#محمد_علی_نیکومنش




🌻🌻🌸🌸🌺🌺🌷🌷💐💐🌼🌼☘️☘️🍀🍀🌹🌹🌻🌻💐☀️با احترام دعوتید به میهمانی غزل و هنر در کانال هنری و ادبی سماع قلم☀️💐 https://t.me/sameqalam
👆👆


برچسب‌ها: محمد علی نیکومنش

تاريخ : یکشنبه ششم خرداد ۱۴۰۳ | 12:58 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.