
بیمِ از دست دادنت را می برم
من که دردت را به جانم می خرم
ای گشوده دل ، به این مطلوب خواه
تک حبیبِ جمله ی محبوب ها
ای حریمت ، آب و دانه بهرِ جان
ای طلوعت ، شوقِ جانِ عاشقان
تشنه داند ، قدرِ آن احساس را
بوسه خواهد چشمِ تو ، الماس را
گام گام پیدا شدی ، در جانِ شهر
تا گرفتی ، هر چه رفت ، ایمانِ شهر
شاعرت ، عُزلت نشین بود ، جانِ دوست
با هویدایت ، شدم مهمانِ دوست
ای به معنا ، تا دلم ، افتاده ای
از سرِ معنا مرا ، جا داده ای
ای پُر از تشویش ، بودن ، رفتنت
در دلت ،غم ، بیش ، بودن ، رفتنت
دیده ای اعجاز ؟ همین مِهر دل است
چیده ای ایجاز ؟ بچین مِهر دل است
من به گلزارت ، گلِ زارم ، نگار
من به دیوارت ، نگاه دارم ، بهار
بی اشارت ، من چو مسکینم ، به عشق
بی بشارت ، حالِ غمگینم به عشق
صلح و جنگت ، سِرِّ این آشفتگی است
صلح و جنگت ، حاصلِ ناپختگی است
گر به جنگی ، گو که ما جنگ آوریم
گر به صُلحی ، گو که آهنگ آوریم
تا چه سازد این قلم ؟ در انتظار
چند بهار آمد ، بهار پشتِ بهار
حکمتش عالی ، بلی غفلت ز ماست
رحمتش بیش از غضب ، بس بی صداست
ما به تسلیم اندریم ، تا نقش زند
آن چه خیر است او ، هم بر بخش زند
سیره ی اوست ، جود و رحمت دادن
شیوه ی اوست ، سود و فرصت دادن
هر چه او خواهد ، همو خیر است و خیر
هر چه می باید ، از او خیر است خیر
" یوسف "
برچسبها: مثنوی یوسف



