معرفت حضرت دوست

غزل اَبرِ باران زده ام ! باز چرا بارانم ؟

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل اَبرِ باران زده ام ! باز چرا بارانم ؟

اَبرِ باران زده ام ! باز چرا بارانم ؟

تو بگو : " پای دلت عهد کنم " ، می مانم

 

اّبرِ باران زده ام ! قطره ی مِهرت بارید

دلِ من در پیِ مِهرتل تو همی می پیچید

 

سرِ ما داری و یک دل که پُر از نورِ خداست

غمِ ما داری و یک جان ، که پرِ نور و ضیاءست

 

فرصتم دادی تو ای دوست که پرواز کنم 

رُخصتم داده ای در جانِ تو اعجاز کنم

 

آمدم تا بزنم ، موی تو را چنگ ، چو ساز

آمدم خانه خرابت بشوم ، حیله بساز 


برچسب‌ها: مثنوی یوسف

تاريخ : جمعه هشتم اسفند ۱۳۹۹ | 10:30 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.