
اَبرِ باران زده ام ! باز چرا بارانم ؟
تو بگو : " پای دلت عهد کنم " ، می مانم
اّبرِ باران زده ام ! قطره ی مِهرت بارید
دلِ من در پیِ مِهرتل تو همی می پیچید
سرِ ما داری و یک دل که پُر از نورِ خداست
غمِ ما داری و یک جان ، که پرِ نور و ضیاءست
فرصتم دادی تو ای دوست که پرواز کنم
رُخصتم داده ای در جانِ تو اعجاز کنم
آمدم تا بزنم ، موی تو را چنگ ، چو ساز
آمدم خانه خرابت بشوم ، حیله بساز
برچسبها: مثنوی یوسف
تاريخ : جمعه هشتم اسفند ۱۳۹۹ | 10:30 | نویسنده : یوسف جلالی |



