معرفت حضرت دوست

مثنوی سِرِّ عشق داری ، مرا کتمان مکن

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

مثنوی سِرِّ عشق داری ، مرا کتمان مکن

من که بی جانم ، بیا جانم بده 

سِرِّ عشق دانی ، بیا آنم بده

 

سِرِّ عشق داری ، مرا کتمان مکن

صد رموز داری ، مرا پنهان مکن 

 

هر چه داری ، مَحرمِ جانیم ، بگو

گر رفیق جویی ، نیز ما آنیم ، بگو

 

بر متاب ، ما را اسراری ، هست 

آن چه می جویی ، هم آثاری هست

 

رو کن ، تا رو کنم ، از رازِ عشق

تا بخوانم ، بر دلت ، آوازِ عشق

 

فرق باید ، آشنا از نآشنا

نور باید از دلِ شیدای ما

 

نور عشق هر جا که دیدی باز کن

با دو بالِ عقل و عشق پرواز کن

 

رهرویِ عشقی ؟ طریقت عشق نیست

آتشی ؟ گویی حریقت عشق نیست

 

این مسیر ، یک همسفر دارد ، تو را

راه دانی ؟ دردسر دارد ، تو را 

 

پیرِ راه باید ، به هر وادی تو را

نور ماه باید ، به هر زادی تو را

 

انتخابِ توست ، خورده بر تقدیر مگیر

انتصابِ توست ، گر که زندانی اسیر

 

انتخاب و همّت و همراه و قضا

سرنوشتِ توست ، می گیری جزا

 

آن حکیم ، جز خیر ، نمی سازد قَدَر

گر که بد آمد ، ز ما باشد اثر 

 

بذر پاک و ارضِ پاک و طرزِ پاک

حاصلت را نیک سازد فرضِ پاک

 

با توکل ، در تلاشکوش و بیا

هم ز دریاش ، عشق می نوش و بیا

 

پُر کن از دریای مِهرش ، دل را

صاف کن از جود و صفایش ، گِل را

 

اسوه دان ، کارِ خدا را ، در طریق

دست گیر ، در رَه اگر دیدی غریق

 

بنده ها ، از حُبِّ او پی آمدند

گر نبودی مِهر ، گو کِی امدند

 

خویش را پست بین ، در هستِ خلق

هر چه هستی ، منشاءاش باشد ز حق

 

چوت تُهی باشی ، بلندت می کنند

چون غبار ، آخر به بندت می کنند

 

ساده باش ، آخر خریدارت شوند

آخرش ، باری به بازارت شوند

 

برده ها را ، تاجِ مصرش داده اند

صد زلیخا ، پشتِ در آماده اند 

 

کار با دادار دار ، تا وا رهی

تو بگیری ، آن چه را ، که می دهی

 

نیّتِ خیرت ، چراغِ راه توست

باید از تقوی مدد در راه جُست

 

هر چه کاری می بری ، نیکی بکار

هر چه باری می بری ، هم خیر بار

 

" یوسف "


برچسب‌ها: مثنوی یوسف

تاريخ : جمعه بیست و پنجم تیر ۱۴۰۰ | 23:6 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.